- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد تـا سـیـنـه را نـشـانـهٔ تــیـر بـلا نـکـرد تا دست رد به سـیـنـهٔ بیگـانـگـان نـزد خـود را مـقـیـم درگـه آن آشـنـا نـکـرد تا هر دو دست را به ره حق ز کف نداد در کوی عشق، خیمهٔ دولت به پا نکرد تا از صفای دل نگذشت از صفای آب خود را مـدام، قـبـلـهٔ اهـل صفـا نکـرد در کـارزار عـشـق، چو عـباس نامدار جان را کـسی فـدای شـه کـربلا نکـرد تا داشت جان، ز جانب مقصد نتافت رخ تا دست داشت، دامن هـمت رهـا نکرد در راه دوست از سر کون و مکان گذشت وز بذل جان خویش در این ره، اِبا نکرد خالی نگشت کـشور «الا» ز خیل کـفر تا دفع خصم دوست، به شمشیر «لا» نکرد از پشت زین به روی زمین تا نیوفـتاد از روی غم، برادر خود را صدا نکرد ره را به خصم با تن بی دست بست، لیک لب را به آه و ناله و افـسوس، وا نکرد دل سوخت زین اَلم که به میدان کارزار دشمن هر آنچه تیر به او زد خطا نکرد اُمُّ البنین که مظهـر صبر و شکیب بود غیر از فـراق، قامت او را دو تا نکرد »پروانه»ام به گرد رخ دوست زآن که دوست لطفی که کرد در حق مس، کیمیا نکرد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
از دست روزگار دلـم پُر شکایت است هرجای پیکر تو خودش صد مصیبت است گـیــرم نـشـد کـه آب بــرایـم بـیــاوری سعیات قبول! ساقی من اصل نیت است دلـواپـس نـگـاه حــرم بـر تـنـت نـبـاش از خیمه تا به علقمه خیلی مسافت است یک جای سـالم از سر تو تا به پا نماند از زخم روی جسم تو اصلا رقابت است با جنگ تن به تن که حریفت نمیشدند باران تیر روی تنت از شجـاعت است چشمت زدند خوش قد و بالای خیمهها داغ دلم شکـسـتن این قـد و قامت است پشت و پـنـاه اهل حـرم یک نظر ببـین زینب دگر بدون تو فکـر اسارت است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
امـان نـداده امـان نـامـههـای دشـمن را کـه آب کــرده درون نــیــام، آهــن را نخواست جنگ کند آنچنان که میلش بود که او نخواست در این راه، صحبت من را به غم دچار شود هرکه عشق را فهمید به شب دچار شود هرکه روز روشن را… تو کیستی که چنین عـاشقـانه بخـشیدی به دست دستۀ پروانه، دشت سوسن را نگو دو دست پُر از آب کرد و ریخت به خاک که لحظهای نکـند فکـر آب خوردن را رها نکـرد عـلم را، رها نخـواهـد کرد غـیور کی بدهـد دست غـیر، میهـن را به دشت هر خبری هست دور خیمه توست مرو که میبری از خیمه گاه، مأمن را مرو که گلۀ گرگ است رو به روی حرم گمان مکـن که بفـهـمند حـرمت زن را امید داد به طفلان که باز خواهم گشت به حالـتی که نـبـیـنـند، بست جوشن را رفـیق نیـمـۀ راه است، دسـت نیـم شده روا نـبـود که تـنـهـا گـذارد ایـن تن را به دستهات بگو تن قفس برای من است به بـاد میدهـم اصـلا وبـال گـردن را و ریخت آبروی آب، قطره قطره به خاک گـرفت آتـش رعـدی امـان خـرمـن را به سر بیافت، که آغوش فاطمه باز است اگر چه دسـت نـداری، بگـیر دامن را
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
اینجـا رسـیـدم تا عـزایت را بـگـیرم از دستِ سـرنـیـزه لـوایت را بگیرم حـالا بجـای اینکه دسـتـم را بگـیری بـاید که زیر کـتـفهـایت را بگـیـرم زود آمـدم از دستِ آن مـردِ حـرامی تـا بـیـرقِ کـرب وبـلایت را بگـیـرم شرمـنـدهام شرمنـدهای، آخـر رسـیدم شـایـد جـلـوی هـایهایت را بـگـیرم دیگر عبایی نیست جانی نیست با من ماندم چگونه دست و پایت را بگیرم گفتی برادر، نیزه اما حنجرت دوخت زود آمـدم اَدرِک اَخـایَت را بـگـیـرم قـدر سپاهی غـارتت کـردند ای وای از دستِ که خوود و ردایت را بگیرم از قـدّ و بـالایت چـرا اینـقـدر رفـتـه حـالا چگـونه جـای جایت را بگـیرم هرجا که دستی میزنم میریزد ای وای من مـاندهام تا که کجـایت را بگـیرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
تو کیستی که حُرمت اسلام بند توست معصوم، مستِ وصف مقام بلند توست تو کیستی که معرفتت عین واجب است دستت به دست فاطمه روز محاسبه است ای عبد صالحی که شدی منتهای عرش رفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرش در دل به جز "علی" به کسی جا ندادهای نزد "احـد" به گـفـتن "دو" پـا نـدادهای مـمـسوس ذات بیبـدل پـنـج تن شـدی هر لحظه جان فدای حسین و حسن شدی روز جـمـل کـنار حـسـن تـا قـدم زدی آرایـش ســپــاه جــمــل را بـهــم زدی یک عـمـر میشود شـهـدا در تحـیرند بر جایگاه اُخرویات غبطه میخورند مـاه بـلـنـد نـیـمـه شـب ایـن قـبـیـلـهای فخرت همین بس است، کفیل عقیلهای تسلیم محـض بـودی و حـرفی نداشتی حرف حسین را روی چشمت گذاشتی ای قـلـۀ کـرامـتِ بیوصـف و دامـنـه هـستـنـد ریـزهخـوار عـطایت، ارامـنه بـیگـوهــر ولایت تـو مـیشـوم ذلـیـل بـاب الـحـوائـجِ هـمـۀ خـلـق، الـدخـیـل عـقـده گـشـای هـر گـرهِ کـارهـای مـا ای آخـریـن امــیــد گـرفــتـارهـای مـا صحنت همیشه ملجأ و کهف امان ماست نامت تـسلی دل صاحب زمـان ماست هر وصفی از وفـا و مرامت شنـیـدهام در تـکـه پـارههـای امـان نـامه دیـدهام معصومها به پای غـمت گریه میکنند بر چوب سـالـم عـلـمت گریه میکـنند بین فرات رفـتی و لبهات تـشنه ماند جسمت میان لشکری از تیر و دشنه ماند بر چشمهای ناز تو چشم حسود خورد در علقمه به چهرۀ ماهت، عمود خورد شرمـندگی، تـمـام وجـود تو را گرفت وقتی که تیر حرمله، در مشک جا گرفت پای حسین مـاندی و نقش زمین شدی یک عـمر فخـر مادرت اُمُّ البنین شدی
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تا که بیدست شدی اهل شجاعت شدهاند گرگها منـتـظر لحـظۀ غـارت شدهاند حرملهها پس از این خاطرشان آسودهست خولی و شمر پس از دست تو راحت شدهاند چه عمودی به سرت خورد که شق القمری هر دو ابروی تو با فاصله قسمت شدهاند چشم پر خون تو سهم من دلخون شده است علم و دست تو این بین غنیمت شدهاند بروم، با تن بی دست تو دشمن تنهاست نیزههاشان همه خونخوار به شدت شدهاند یک دلم پیش تو و آن دل من در حرم است پیـش آنها که محـیـای اسـارت شـدهاند چشم و ابروی تو از ضربه بهم ریخته است پیکر تا شدهات دور و برم ریخته است تیـرها روی هم افتاده به هم چـسبـیدند کـندنی نیست ز بس بر بدنت پیچـیـدند بسکه از ضربه شکسته رخ نورانی تو جای یک بوسه نماندهست به پیشانی تو سـاقـی من لـب تو سـوخـتـه از بیآبی باورم نیست که در محضر من میخوابی این تو هستی که چنین نقش زمینی پیشم؟ تا به امـروز نـدیـدم بـنـشـیـنـی پـیـشـم فکـر بیدسـتـی تو سـخـت مـرا آزرده بیش از نیزه و شمـشیر تنت پا خورده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
اگر زمین بخورد، عرش را تکان بدهد کسی که سرو قدش سایه بر جنان بدهد به او هـمـیـشه مـبـاهـات میکند زینب به کـوه شـانـۀ او تـکـیـه آسـمـان بدهد بـه بـارگــاه پـرش آسـمـان پـنـاه آورد پـنــاه عـالـمـیـان را پـرش امـان بـدهد عجـب نبـاشد اگر از خجـالت آب شود شبیه مشک خودش جرعه جرعه جان بدهد جواب العطش خیمه را که مشک نداد جـواب کـودک بی شـیر را کـمان بدهد عقیق سرخ حسین از رکاب افتاده است نـگـین سـرخ بـهـانه به دشـمـنان بدهد بلند شو که پس از تو حـسین میمـیرد تو دست و پا بزنی و حسین جان بدهد پس از تو آن که سرت را به دامنش دارد سـر بـریـده به دامـان ایـن و آن بـدهـد لبی که بـوسه روی دستهای تو میزد پس از تو بوسه به لبهای خیزران بدهد اگر شهـید شـوی گـوشـواره دق بکـند رقیه رنگ رخـش را به ارغوان بدهد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
از نفـس افـتاد تا آرامِ جـان در عـلـقـمه ایستاد و بر سرِ خود زد زمان در علقمه مَشک گریان و علَم افتاد بر خاک و چطور با لبِ تشنه؛ زمین خورد آسمان در علقمه تیرها چشمش زدند و حضرت ماهِ حرم غرقِ خون افتاد از تاب و توان در علقمه در همآغوشیِ زخم نیزهها جا مانده بود هم برادر، هم عمویی مهربان در علقمه بغض کرد و تیر خورد و جرعهای لب تر نکرد یاد شیرخواره! به یاد کودکان در علقمه تکّه تکّه «کاشف ٱلکربِ» حرم تکثیر شد روی خاک کربلا، شد بینشان در علقمه داشت میآمـد ولی افـتاد چـندین مرتـبه سید و سالارمـان، شد ناتـوان در علقمه از فشارِ «إنکسار» و از غمِ «أدرک أخا» حضرت ارباب شد قامت کمان در علقمه گریه میکرد و گمانم داشت پیش از قتلگاه با صدای خندهها، میداد جان در علقمه!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت خداوند آسـمانهارا درآورده به فرمانت مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی که میخوانند خود را ارمنیها هم مسلمانت حسین ابن علی که عالمی هستند قربانش به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت نداری دست در پیکر ولی بنگر که این لشکر هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز خوانت همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک می دیدی گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت عجب حسن ختامی داشتی که در دم آخر به جای مادرت اَمُّ البنین، زهراست مهمانت از اول جـان تو تنهـا بـرادر بود تا آخر که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟ برای اینکه در راه حـسیـنِ فـاطمه باشم الهی که بمـانـد تا ابـد دسـتـم به دامـانت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
رفته سـقا تا بیـارد مشکی آب از علقـمه لحظه به لحظه خبر گیرد رباب از علقمه مثل اینکه در مسیرش مشکلی پیش آمده چونکه میآید صدای الـتهـاب از علقمه حمله میکردند اما قصد جنگیدن نداشت خواست برگردد به خیمه با شتاب از علقمه از همان روزی که آمد کاروان در کربلا عـمّۀ سـادات دارد اضطراب از علقـمه ماه افتاد و به بالای سرش خورشید رفت میدرخـشـیـدند مـاه و آفـتاب از عـلقـمه هرچه میگویند طفلان «ایعموجان العطش« بعد از این دیگر نمیآید جواب از علقمه کوه غـم روی سر بنت الحسین آوار شد تا پدر برگشت با حال خراب از علقـمه دخترش گفت ای پدر زهرا مگر در علقمهاست؟ بر مشامم میرسد بوی گـلاب از علقمه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
میرفت روی دست همه بیقرار مشک خشکـیده بود مثل لب شوره زار مشک زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک شرم از نگـاه مشک کـند کـاش آسـمان بُرده است از حرم نفس و صبر و تاب آب در چـشم خـیـمهها شده عین سراب آب از آب هـم مـضـایـقـه کـردنـد کـوفـیـان دنـیــا مـیــان آه حــرم شــام تـیــره شـد موج عـطش که بر نفـس باغ چـیره شد آمد به سمت حضرت جانان و بعد از آن سقا به روی دوش علم را گرفت و برد مشک خجل شده ز حرم را گرفت و برد عباس بود و علقـمه و مشک تشنه جان میآید از شریعه و دریاست توی دست میآورد امـیـد حـرم را که روی دسـت مشک آبـروی اوست ولی تیـر ناگهـان آمد به سـمـت حـضرت سقا نکرد شرم از تـشـنـه بـودن لب دریـا نـکـرد شـرم شد پاره مشک و سیـنۀ عباس همزمان عباس روی خاک که در خون تپیده شد جسـمـش به دست تـیغ بـریده بریده شد حیران شده است زینب کبری در آن میان بر روی نیزه رفت سری که منوّر است حتی به روی نـیـزه کـنـار بـرادر است بر روی نی که میخورد این سر تکان تکان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیهالسلام با سیدالشهدا علیهالسلام
خواستم مشک به دستت برسانم که نشد یا که آبی به لـبت حـیف بجـانم که نشد بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند سعی کردم نشود خـیـس لـبانـم که نشد تـا نـیـفـتـنـد زمـین دخـتـرکـانت بیمن خـواستم تا به حـرم تَن بکـشانم که نشد پـیـشِ تو پـا نـشـدم آه مـرا میبـخـشـی گـفـتم از تیـر خودم را بتکـانـم که نشد سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد تیر را تا که کـشیـدم رمقـم را هـم برد آمـدم بر روی زین بـاز بمـانـم که نشد که عـمود آمد و تا بِـینِ دو اَبـرو وا شد خواستم نشـکـند اَبـروی کـمانم که نشد دست وقـتی که نبـاشد هـمه اینهـا بشود کاش میشد نشوی فاتحه خوانم که نشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
یا غیاث المستغیثین کاشف الکرب الحسین با تو دارم عهد دیرین کاشف الکرب الحسین رحـمـتِ الـلـه، بـر شـیـر حـلال مـادرم ای مسیحای مسیحا معجزاتت محشر است هر که بر آقاییات ایمان ندارد کافر است آب هزار و چهارصد سال است سرگردان توست سیدی هستم گدای روز و ماه و سال تو ماه من یک عمر کارم گشته استهلال تو گریه بر تو گریه بر داغ حسین فاطمه است این زمانه ناگهان با کوفیان هم دست شد دست دشمن باز شد تا جسم تو بیدست شد کینهها از مرتضی داده چه کاری دست تو ابن ملجم با عمودی فرق حیدر را شکست بشکند دستش الهی، بیهوا سر را شکست مشک پاره پاره سیرت کرد از این زندگی یک طرف زهرای اطهر بر سر و سینه زنان یک طرف آقا نشسته پای جسمت قد کمان یک طرف از ترس میپیچد به خود صاحب علم از حرم تا علـقـمه آقا تو را میزد صدا آه در آن هلهله، زهرا تو را میزد صدا آه سرلشکر بمان، اوضاع لشکر خوب نیست ذکر آقا میشود هل من معین بیتو، نرو شاهزاده میشود ویران نشین بیتو نرو تو نبـاشی بیحـیـاییها فـراوان میشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
چون که بر دوش گرفتهست علم را با مشک همه گفتند که طفل است به دستش یا مشک؟ حرمله گفت به لشگر همگی گوش کنید نقطه ضعف دگری نیست در او الا مشک کار ما نیست که او را ز نفـس اندازیم مگر آنی که بیافتد به زمین تنها مشک شد همانی که عـلـمدار از آن میترسید دستش افتاد سرش خرد شد و اما مشک گفت ارباب چه آمد به سرت ماه حرم؟ گفت عـبـاس فـدای سرتان…آقا مشک قـول دادم بـه سـکـیـنـه بـروم بـرگـردم قول دادم برسانم به حرم خود با مشک
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
دل به دریا زد و دریای دعا پشت سرش یارب او را به سلامت برسان از سفرش ماه اگر رفت کواکب همه سرگردانـنـد ماه رفت از حرم و اهل حرم منتظرش عهد کرده ست و مهم نیست اگر در میدان لشکری عهد شکن صف بکشد دور و برش چه ترک ها که عیان بود به روی لب او چه شررها که نهان شعله کشید از جگرش آسـمـان تـیـره شـد از تـیـر به آنی، اما این علمدار حسین است، چه باک از خطرش؟ دست عباس در آخر گره از کار گشود که یـد الله عـلی بـوده و این هم پـسرش دست در آب فرو برد و خنک بودن آن آتـش بـیـشتـری زد به دل شعـلـهورش خاک هم خاک به سر ریخت از آهی که کشید آب هم آب شد از دیـدن چـشمان تـرش آمد از علـقـمه با دست پُـر اما افـسوس چه امید ست به دنیا و قـضا و قدرش؟ رفت از دست دو دستش، مگر از پا افتاد؟ گفت ای نفس غمی نیست به دندان ببرش از چه خم شد؟ به گمانم که کمی چشمانش ناگهـان آه نگـویم که چه آمد به سـرش حکم جان داشت در آن غائله آن مشک، چه سود گر سر و چشم و دوتا دست نباشد سپرش؟ چه غریبانه زمین خورد به یاری حسین چه دلـیـرانـه وفـا کـرد به عهـد پدرش آسمان تاب نیاورد و ز غـم خون بارید چون که میدید چهها کرده زمین با قمرش آبرو را اگر از مـادر اباالفـضل گرفت بر جهـان فـخـر کـند اُمِّ بنین با پـسرش ناگهان از کف شاعر قلم افتاد و شکست به گمانم که حـسین آمـده، اما کمرش...
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
شیرمرد دین زمین افتاد و دشمن شیر شد در حـقـیقت دستهای زینبم زنجیر شد ای عـلـمـدارِ رشـیـدم مـوقـعِ افـتـادنـت ذکـرِ لبهـایت چرا پس نغـمۀ تکـبیر شد خیز و از جا و ببین میخندد این قومِ شرور در مـیانِ عـلقـمه سـالارِ تو تحـقـیر شد از کسانی که دو دستانت قلم بنمـودهاند بین لشگـر با صدای هـلهـلـه تقـدیر شد قوّت اهلِ حرم! از جای برخیز و ببین غـصّـۀ پـروازِ تو بـینِ همه تکـثـیر شد بوی زهـرا را گرفته خاکِ گرمِ علقمه با نگـاهِ مـادرم جان و دلت تسخـیر شد این وداعت را خلاصه میکنم در یک کلام از فـراقت عـمّۀ ساداتِ عـالـم پـیـر شد بعدِ ساعـاتی صدای زینـبم آید به گوش وقتِ غارت شد علمدارم مدد کن دیر شد خواهرِ تو یکتـنه مانـده میانِ دشـمنان بیتو با این بیحیاهای زمان درگیر شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟ در دل دریـای دشـمن بیمحـابا ایـستاده لرزه میافتد به جان خیل دشمن از خروشش وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده میگذارد پای بر فرق شط از دریا دلیها وه چه بشکوه و تماشاییست دریا، ایستاده! گرچه زینب زیر بار داغها از پا نشسته تکیه کرده بر عمود خـیمهها، تا ایستاده او که دارد فطرتی نازکتر از آئینه حتی در مصاف خصم چون کوهی ز خارا، ایستاده با غریو «ما رأیتُ فِی البَلا اِلا جَمیلا« پیش روی آن همه زشتی، چه زیبا ایستاده! از قیام کربلا این درس را آموخت باید: ظلم را نتـوان ز پـا انداخت، الا ایستاده این پیام تکسوار ظهر عاشوراست یاران: مرگ در فرهنگ ما زیباست، اما ایستاده!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
خـدا کـند که دگر خـیمهای بنا نشود بـنا اگر شده بیصاحـبش رها نشود خدا کـند که قـد و قامت یلان غـیور کـنار جـسم برادر ز غـصه تا نشود خدا کند که اگر هر که داغ دید و شکست شـبــیـه آیـنـۀ خُــرد کــربـلا نـشــود عموی ساقی من رفـتـه آب بـردارد دعا کنید که دستش ز تن جـدا نشود سـتـون خـیـمه که افـتـاد عـمّهام آمد به معجرم گرۀ کور زد که وا نشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
به عزم رزم به پا کرده شور محشر را به یکنگاه به هم ریخـتهست لشکـر را ز هر کناره ببین صفکشیده دشمن و دوست که تا نـظـاره کـند مـرتـضای دیگـر را شنـیـدنیست رجـزهای رزمِ دیـدنیاش از او خوش است شنیدن أنا بن حیدر را مجاهدی که چنین نافذالبصیره شدهست به تـیـغ تـیـز دهـد پـاسـخ سـتـمـگـر را گره به ابروی خود زد، گره به کار عدو امــان نـــداد امــان نــامــۀ مــکــرر را پی شـکـسـتـن تـحـریـم دل به دریـا زد مگر که آب دهـد غـنچـههای پـرپـر را بر آتش است دل اهل خیمه چون اسفند و إن یـکــاد بـخــوانــیـد ایـن دلاور را
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
زمین میلرزد از سنگینی باری که من دارم شبیه شانۀ از داغ، سرشاری که من دارم خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم به گوشِ شیرخوارم گفتم: آری زنده میمانی فقط با آب میآید؛ علمداری که من دارم بیا برگرد، جان خواهرم؛ برگرد، جان من! ببین ناموسِ خود را پشتِ اصراری که من دارم نترس از آبروی آب، پیش دخـتران من بترس از دشمنانِ دخترآزاری که من دارم طلب دارند، جانم را؛ ولی بعدش چه؟ میدانی؟! به «جان» راضی نخواهد شد طلبکاری که من دارم بـمـان تا دخـترم ایمن بـماند در کنار تو بمان؛ ثابت بکن کذب است، اخباری که من دارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
چشمهایش جلوۀ روزِ قیامت داشته است تا خدا هم رفته از بس شأن و رفعت داشته است آمده یک روز بعد از روزِ میلادِ حسین ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته است این قیاسِ چهرهاش با ماه، بیانصافی است ماه هم بر چهرۀ ماهش حِسادت داشته است »حاتمِ طایی» گدایِ خانه زادش بوده است معدنِ جود و سخا از بس سِخاوت داشته است خوش به حالِ «مالکِ اشتر» سعادتمند شد چون که با عبّاس فرزندش رفاقت داشته است ساقی و سرلشکر و سردار و سالارِ سپاه این پسر خیلی به یاسین هم شباهت داشته است میتوان فهمید از جنگاوریهایش که او گاه گاهی با خودِ حیدر رقابت داشته است پهلوانـان و مشـاهـیرِ شـجاعت گفـتهاند: در شجاعت حضرتِ عبّاس شُهرت داشته است صورِ اسرافیل دارد نعرههایش در نَبَرد آن قَدَر که در رجزهایش ابُهّت داشته است میتوان از جایگـاهِ خـیمـهاش فهمید که رویِ ناموسِ حَرَم بدجور غیرت داشته است تشنۀ جنگ است امّا کودکان تـشنه ترند هرکسی یک جور از عبّاس حاجت داشته است در مـیـانِ التـمـاسِ مَـشکها و اشکهـا کودکِ شیرخواره کمتر صبر و طاقت داشته است رفت تا دریا کُند دشتِ پُر از تشویش را دشت هم از دشتِ لبهایش شکایت داشته است دل به دریا زد ولی هرگز به دریا رو نَزَد ساقی از مَشکِ پُر از خالی خجالت داشته است آه؛ حتّی تیرها را هم در آغوشش گرفت سرزمینِ سینهاش از بس که وسعت داشته است دستش افـتاده ولی از پـا نـیـفـتاده هـنوز مَشک را با سینهاش تحتِ حمایت داشته است در هیـاهـویِ هُـجـومِ تـیـرهــا و نیـزهها تیرهایِ حرمله انگار سبقت داشته است دستها را داد امّا دسـت با دشـمن نـداد دشمنیکه دست خطّی از خیانت داشته است رویِ خاک افتاد امّا هیچکس سمتش نرفت آنقَدَر که ماهِ در خون خفته شوکت داشته است کـاملا پیـداسـت از شــرمِ نـگـاهِ واژهها شاه بیتِ کربلا شوقِ شهادت داشته است یا بُنَیَّ این صدایِ کیست سردارِ غریب؟ این غریبِ آشنا با تو چه نسبت داشته است خوش به حالِ چشمهایت در میانِ خون ندید مادری را که نگاهش بویِ غُربت داشته است اشکهایت مـوج مـیزد آبـرویِ آب را اشکهایت مثلِ مروارید قیمت داشته است دشت را لبریـز کرده غنچههای پیکرت دسته گُل را پیشِ هم چیدن مشقّت داشته است قُرصِ ماهت طاقتِ یلدا نشینی را نداشت شاعر این افتادنِ سر هم حکایت داشته است تـا تـمامِ شهـر مجـنـونِ نگـاهِ تــو شـوند سنگ با پیشانیات عقدِ اخُوّت داشته است پیشِ رویت حضرتِ خورشید قامت بسته است پشتِ سر اینبار هفتاد و دو رکعت داشته است زیرِ پایِ خطبههایت کعبه «بیت الله» شد کعبه از شأنِ قدمهایِ تو حُرمت داشته است پنج تن معـصوم دستانِ تو را بوسیدهاند دستبوسی تو هم انگار نوبت داشته است شک ندارم حضرتِ عیسی مُحب قدر توست چونکه حتی ارمنی هم از تو حاجت داشته است خـاکِ پایِ زائرانت «شاه اسماعیل ها« شاه هم در این حَرَم حُکمِ رعییّت داشته است آبِ زمزم تشنۀ بوسـیدنِ سردابِ توست آسمان هم آرزویِ خاکِ تُربت داشته است خوش به حالِ آن گـلیمِ زیرِ پایِ زائرت بیشتر از چشمهایِ من لیاقت داشته است حضرتِ بابالحوائج چند سالی میشود شاعرِ بیذوق هم ذوقِ زیارت داشته است
: امتیاز
|